با رخداد انقلاب ۱۳۵۷، گرافيكِ نوشتهها در فضاهاي عمومي، مانند بسياري ديگر از زمينههاي بازنمايي بصري، از لحاظ سبك دستخوش دگرگوني اساسي شد. گرافيک شهری در طول دههي نخست پس از انقلاب در شكل رسمي خود، نوعي بازنگري سبكهاي حماسي و مذهبي خطاطي ايراني/اسلامي بود. اين سبك ،به ويژه در طول جنگ ايران وعراق،به سرعت به سبك تصويري حاكم و غالب در شهر تبديل شد و مناسب ترين قالب بياني براي گرایشهای اجتماعي و ايدئولوژيك آن زمان بود، از اين سبك معمولا با عنوان گرافيك انقلابي ياد ميشود. امروزدر هنر گرافیک ايران سيكهاي تیپوگرافیک گوناگونی رايج است كه برخي از آنها اقتباسی از سبك انقلابياند – سبكي كه هنوز هم ، ولو به صورت ردپایی از گذشته، بر ديوارهاي شهر باقي ماندهاست. آنچه در پي ميآيد گفتوگويي است ميان فرهاد فزوني طراح گرافيك ، حامد يوسفي منتقد اجتماعي-فرهنگي ، و سردبيران نشريهي صفحه كه در بهار 86 در تهران انجام شد. محور اين گفتوگو پوسترهاي اخير فرهاد فزوني -- كه برداشتي از اين نوع گرافيك است -- تأثير هاي گرافيك انقلابي بر تجربهي شهری ايران و نفوذ آن بر طراحي گرافيك است.
صفحه: وقتی در خیابان انقلاب قدم میزنیم، از لحاظ گرافیکی با کاراکترهای مختلفی از " تايپ فيس" ها روبرو مي شويم، که هرکدام متعلق به دوره هایی از تاریخ این خیابان اند . گاهی این تایپفِیسها باقیمانده ی دورههاي قبل ازانقلاب اند، گاه مشخصاً متعلق به سالهای ابتدایی بعد از آنند و گاهي هم حروفیاند بيانگراطلاعاتی موقت و بی زمان. آنچه درامتداد خیابان انقلاب جالب توجه است درکنارهم قرارگرفتن تفاوتهاي تاریخی، ایدئولوژیک و فرهنگی این تایپفِیسها ست. آیا شما كه گرافیستايد، خود را دخیل دراین خصوصیت یا متأثرازآن ميبينيد؟
فرهاد: خيابان انقلاب واقعاً جاي عجيبي است. دراين خيابان نمايندگاني از كل جامعهي ايران را مي شود ديد. آدمهايي از طبقات مختلف از کنارهم رد مي شوند بدون اين كه احساس ناراحتي کنند. درحالي كه در جاي ديگري از شهرشايد به اين راحتي در کنارهم نباشند. خیابان انقلاب، يكجورهايي خلاصهاي از تهران است. کتاب فروشي هاي زيادي در اين خيابان در کنار هم جمعاند. همچنين دانشگاه هاي متعددي از جمله دانشگاه تهران، دانشگاه آزاد و هنر در آن محدوده قراردارند. درچهارراه ولي عصرتئاترشهر و در نزدیکی آن تالار وحدت واقع شدهاند. اغلب هنرمندان و روشنفکران بههرحال در طول يکماه ازآنجا رد مي شوند. ازاينرو خيابان انقلاب - ازميدان تا چهارراه ولي عصر- مهمترين جائي است که ما پوسترهايمان را نصب ميکنيم. اصلاً پوسترهاي ما به نحوي طراحي مي شوند که درميدان و خيابان انقلاب نصب شوند (درمرحلهي دوم درجاهاي ديگر شهر) - پوسترها را بيشتر درويترين يا درکتاب فروشي ها و مغازه ها نصب مي کنيم. جاي به خصوصي براي اين پوسترها طراحي نشده، ديوار خالي کم پيدا مي کنيد. در طول هفته چندين بار پوسترهاي نصب شده بر در مغازه ها عوض مي شوند يا پوسترهاي جديدي روي پوستر هاي قديمي قرار مي گيرند. يکي از نکته هاي جالب توجه اين است که ما هميشه پوسترهاي بزرگ چاپ مي کنيم، اما به دليل کمبود جاي نصب، مجبوريم ايدههايي ييدا كنيم كه جاي زيادي نطلبند. من در چند پوسترمجبورشدم طوري طراحي كنم كه امكان برش در پوسترباشد وپوستر 100x70 به پوستر 50x70 قابل تبديل باشد. ميشود گفت که ما طراحان گرافيک فرهنگي، نقشي درظاهرخيابان انقلاب داريم؛ علاوه بر پوسترها، طرح هاي جلد کتابها، سيديها و مجلاتي كه درويترين کتاب فروشيها هست، از مهمترين تصاويريست كه در خيابان انقلاب به چشم ميخورد. در واقع، خيابان انقلاب محلي است براي عرضه و نمايش گرافيک فرهنگي. حامد: شايد بيشتر از هر خيابان ديگري در خيابان انقلاب نوشته و تصوير وجود دارد. در اين خيابان هر كس ميخواهد اطلاعاتي به ديگران بدهد، آن را «آويزان» ميكند. اين است كه خيابان پر ميشود از نوشته و تصوير. فقط هم پوسترهاي هنري و فرهنگي اينجا آويزان نيست. همهي مغازهها يك چيزهايي آويزان ميكنند، حتي آبميوهفروشها. اگر از نگاه ديگري به اين وضعيت توجه كنيم، آن وقت ممكن است به ذهنمان برسد كه اين فرم، فرم اعلانهاي آويزان، اين امكان را به ماميدهد كه روي پلاكاردها چيزهاي متفاوتي با آنچه الآن نوشته شده بنويسيم. دراين فرم توان بالقوهاي براي بيان اعتراض وجود دارد. تازگي ها نردههاي دانشگاه تهران را هم به گالري خياباني تبديل کردهاند. شهرداري تهران کارهايي را [لامينيت] ميکند و در طول دو کيلومتر روي نردههاي دانشگاه به طرف خيابان آويزان ميکند. البته، تمام کارهايي که تا به حال نصب شده مضمون مذهبي داشته. ولي بازمهم اين است که خود شهرداري هم ميخواهد در اين ماجراي پوسترچسباني و آويزان كردن اعلاميه در خيابان انقلاب سهم داشته باشد؛ شايد بيتوجه به اين كه با اين كارش به «آويزان كردن» مشروعيت بيشتري مي بخشد.
فرهاد: ما وقتي به خيابان فکرميکنيم دوست داريم خيابانمان اروپايي باشد. درفيلمهايمان سعي ميکنيم بخشهايي از خيابانها را انتخاب کنيم که به اروپا شبيهتر است. وقتي قصه ميگوئيم درآن آدمهايمان سوار مترو و اتوبوسهاي تهراني نميشوند و اصولاً هنرمندان ما با فضاي عمومي خودشان ارتباط زيادي ندارند. فضاي عمومي ما تلويزيون، راديو، روزنامه و خيابان است، که خيابان شايد از همه مهمتر باشد. فضاي خيابانهاي ما يک جور است، و پوسترهايي که قرار است در خيابان نصب شود جورديگر. اين خوب است يا بد؟ اين سئوالي بود که ذهن مرا مشغول ميکرد. پوسترهاي من انگار ايدهآلهاي من بودند. حالا نگاهم عوض شده و سعي ميکنم واقعيت را نشان بدهم و در واقع پوسترهايم سندي باشند از وضعيت موجودي که در آن زندگي ميکنيم. من فکر ميکنم خيابان انقلاب به نوستالژي من از دوران جنگ و اول انقلاب خيلي نزديک است. نوستالژي که من ديگر از آن فرار نميکنم، بلكه ميخواهم آن را به شكلي در کارهايم منعکس کنم. کارهاي جديدم بر اساس اين ذهنيت شکل گرفتهاند. يعني سعی مي كنم طراحي گرافيک ترجمه اي از فضاي خيابان باشد. مثلاً،فكر مي كنم فضاي پوستر «سينما و معنويت» خيلي به فضاي خيابان هاي ما نزديک است. کسي که خيابان هاي ما را ببيند ارتباط اين پوستررا با آنها پيدا ميکند. مدتياست كه از خيابانها عكس مي گيرم و بارها به آن عكسها نگاه میکنم. اين كار خيلي كمكم ميكند. مثلا، حالا ميدانم كه رنگهاي غالب در تهران، سبز، قرمز، سفيد، طلايي و سياه است. يک جاهايي هم زرد (به جاي طلايي ) استفاده ميشود. در پرچمها و مراسم مذهبي اين رنگها به شدت غاالب هستند. در مراسم مذهبي فرهنگ بصري ايران امروز به شكل واضحي ديده ميشود. در پوستر «نينوا» که سفارشي بود براي كنسرت «نينوا» اثر حسين عليزاده –شنيده بودم که عليزاده (ني نوا) را براي فضاي اجتماعي دوران جنگ و انقلاب ساخته است –از پوسترهاي دوران انقلاب و جنگ و همچنين پرچمهاي مذهبي الهام گرفتم. براي من جالب است که فضاهاي روشنفکري را نیز به گرافيک عمومي خودمان ترجمه کنم. تلفيق فضاي روشنفکري، مثلاً ارکستر سمفونيك]ايران در وضع امروزي، با گرافيک مذهبي همه چيز را عجيب ميکند. درواقع، يک نوع نگاه طنزآميزاست، هر دو ميروند زيرسئوال، به اضافه خود من طراح.
صفحه: يعني تو گرافيک مسلط بر سطح شهر را آن طراحي وخطاطي مذهبي ميداني که به خصوص بعد از انقلاب خيلي رايج شده، اما چرا از چيزي که به قول خودت هرروز ميبيني به نوستالژي اسم ميبري؟ فرهاد: شايد به دليل اين كه روشنفکرها همه اينها را ازحوزه خصوصي خودشان حذف کردهاند و نميبينندشان. ما از خانه تا محل کارمان سعي ميکنيم نگاه نکنيم. درمحل کارمان با دوستانمان در ارتباطيم و در راه برگشت به خانه هم سعي ميکنيم نبينيم. حالا من دارم دوباره نگاه ميکنم. من در بحبوحه انقلاب به دنيا آمدم، از2 سالگي تا 9 سالگي در کرمانشاه که منطقه مرزي با عراق است زندگي کردهام. در دوران جنگ آژير سفيد نشنيده بودم، آنجا فقط آژير قرمز بود و زرد و هميشه در معرض خطر. تلويزيوني که من نگاه ميکردم طوري تنظيم شده بود که وسط برنامه کودک اذان باشد. طبيعي است که اين فضا تاثير خودش را روي من گذاشته ومن نميتوانم انکارش کنم. نه دوستش دارم و نه ازش بدم ميآيد. اين نوستالژي من است. خط عربي نوستالژي من است.صفحه: پس چرا طنز را واردش ميکني؟فرهاد: طبيعي است، چون شايد يک جاهايي نميخواهي قبولش کني و اين ديگر وجه انتقادي قضيه است، اما يادت ميآيد که مال خودت است. ما ديگر خيلي شاعرانه و رمانتيک به کاري که انجام ميدهيم نگاه نميکنيم. حتي با خودمان هم شوخي ميکنيم. وقتي طنز وارد کار ميشود در واقع يک شوخي است با کل وضعيت.صفحه: به نظر ميرسد که خيلي از هنرمندان ايراني از طنز به صورت يک وسيله بيان درهنرتجسمي يا گرافيک استفاده ميکنند. اما به نظر نميآيد که اين استفاده اي تحليلي باشد.فرهاد: اين چيزي که مدتي است در کار هنرمندان ما ديده ميشود طنز نيست، هجو است. شايد به خاطر همين نميتوانيد زياد با آنها رابطه برقرار کنيد.اما آنهايي كه در داخل ايران با اين وضعيت زندگي ميكنند ،آن را حس ميكنند و به نظرشان لذت بخش است.براي نمونه ميتوانم به فيلم «كيل بيل» اشاره كنم. شما بايد سينماي هاليوود، باليوود و فيلمهاي رزمي شرق دوررا ديده باشيد تا بفهميد «كيل بيل» چيست. طنز و هجو در هنر معاصر ایران هم در خود ایران معنا ميدهد. صفحه: در واقع شما به مخاطب مي گوييد که اگر می خواهی کار ما را درک کنی باید در ایران زندگی کنی. این هنرمند ایرانی را ناخودآگاه ازجریان هنر در دنیای امروز جدا می کند. آیا لزوماً استفاده ازموضوع های "لوکال" باید مخاطب هنرمند را منحصر به یک محل خاص بکند؟فرهاد: اين مشكلي است كه واقعا وجود دارد، اما هميشه فكر مي كنم كه هنررا به سختي مي توان از بستر اجتماعي اش جدا كرد. حالا كه اوضاع اجتماعي ايران با كشورهاي ديگر تا اين حد متفاوت شده، ناچار هنر معاصر ايران هم در وضعيت پيچيده تري قرار مي گيرد. اين وضعيت شايد براي هنر ايران زياد افتخار آميز نباشد و به جهاني شدنش كمك نكند، اما حقيقت دارد و بايد اين شکا ف عميق را در آن پذيرفت.صفحه: طبیعی است که هنر با بستر اجتماعی اش در ارتباط است. مشکلی که تو به آن اشاره کردی شاید در وهله ی اول تا حدی ناشي ازاین است که اصولا ما بیشتر به مسایل غرب علاقه داریم تا غرب به مسايل ما. اما در یک اثر هنری مسایل" لوکال" در بحث
گسترهی جهانی هنر است که مفهوم دارد، وقتي که مثلا دید رایج در هنررا از مفاهيم "لوکال" و" گلوبال" يا به عبارتي بومي و جهاني به نقد بكشد. شاید مسئولیت هنرمند اين باشدکه مسایل " بومي" را به گفتمان وسیعتري ربط دهد؟
فرهاد: من اگربخواهم پوسترم براي يك فرنگي قابل درك شود بايد خودم ، خيابان انقلاب ، صداو سيماي جمهوري اسلامي ايران و خيلي چيزهاي ديگر را به پوسترم سنجاق كنم؛ چرا كه پوستر من پرازارجاعاتي است به همهي آنها- اما چاره چيست ؟ وجود من با همهي آن چيزهایي كه در خيابان انقلاب است، در تلويزيون ايران است و نوستالژي كودكيم كه از دوران جنگ درمن باقی مانده ، معنا دارد. بدون آنها با يك طراح سويسي يا آمريكايي چه فرقي دارم؟ آیا كارمن فقط بايد به كوكاكولا و ميكي موس ارجاع بدهد كه همه آن را بفهمند؟ اما نوستالژي من چيز ديگريست. ميكي موس نيست، زهره و زهراست. صفحه: در يک دورهاي هنرمند روشنفکرايراني هنگام برخورد با مدرنيسم غربي ميخواسته برگردد به نوستالژي ايران باستان، اما بعد از انقلاب نوستالژي ديگري جايگزين آن شد. آیا اين امر نشان دهنده آن نیست که اهميت نوستالژي براي هنرمند ايراني به اين دليل بوده که زمان حال را ارضا کننده نميديده و با واسطه نوستالژي با زمان حال رابطه برقرار کرده است؟ فرهاد: کار من نه واقعاً هجو است، نه طنز و نه کاملاً زاده نوستالژي. شايد ترکيبي است از همه اينها. اگر بخواهيم روي يکي از اين موارد پافشاري کنيم ، مطمئناً کار احمقانه به نظر ميآيد چون چيزهاي ديگري هم درآن هست. حداقل چيزي كه درباره كار من مي شود گفت اين است كه يك جورمتفاوت کردن وضعيت تصويري است.صفحه: هر نظام حکومتی زيبا يي شناسي خودش را دارد. كاري که تو در پوسترهايت ميكني تغيير دادن آن زیبایی شناسی رایج یا خیابانی است، سعی مي كني با -تغيير دادن وضعيت تصويري- در قالب هنر گرافيك به يك عمل انتقادي دست بزني. اما در عین حال مي توان گفت كه بسط و گسترش زیبا يي شناسی رایج هم هست. درکارهای تو مرز این دو خیلی ظریف است.
فرهاد: قبول دارم. اين مرز در كارهاي من خيلي ظريف است. شايد توقع زيادي از مخاطب دارم كه ميخواهم اين مرز را درك كند، اما دوست ندارم در كارم اشارههاي مستقيم وجود داشته باشد. اميدم به مخاطبان باهوشتر است. اميد وارم كه تعدادشان زياد باشد. شايد هم مجبور شوم كه از موضعم كمي عقب بروم و ارجاعاتم را واضحتر كنم. من به دنبال زيبايي شناسي جديدي هستم كه بر پايهي زيبايي شناسي فضاي عمومي تهران استوار باشد. اين يك كار انقلابيست و حتي يك عمليات انتحاري ، كه امكان دارد در طول اين عمليات تمام اعتباري را كه در اين سالها بهدست آوردهام ، ازدست بدهم. اين خطري است كه پذيرفتهام. چون به كاري كه ميكنم اعتقاد دارم. از يكسو آنچه را از خيابانهاي تهران، از سر در مغازهها، پارچهنويسيها و پرچم هاي مذهبي وام ميگيرم تبديل به يكجور طعنهي اجتماعي ميكنم و از سوي ديگر به دنبال ايجاد آن زيباييشناسي كه گفتم هستم.حامد: خب ، آن چيزي كه اهميت دارد و توجه انتقادي را جلب ميكند، طبعاً موقعيت متعارف و مرتب نيست. وقتي مغازهاي در موقعيت متعارف خودش است، سردر و ويترين مرتبي دارد، رنگ و جلاي آن چشم را مينوازد و در كل خود را در مقام هژموني عرضه ميکند، نگاه انتقادي جلب مغازه نميشود. اين مغازه وقتي مهم ميشود که - 20 سال ميگذرد و آن وقت مغازه تبديل به نيمه ويرانهاي ميشود كه کسي درآن رفت و آمد نميکند، گرد و خاك همه جاياش را ميگيرد و مثلاً سردر "شيك و پيك" و قديمي هم «آويزان» و کج ميشود. اين جاست كه آن مغازه ميتواند روح زمانه را براي ما بازتاب دهد. هژموني وقتي که از سرير افتاد جالب ميشود. وقتي گرافيستي فونت را تميز روي پوسترش ميگذارد، انگار حس مي كند كه با آن هژموني بر سرير نشسته از يك جنس است. پوستر يک نمايشگاه يا يک فيلم ضد هژموني که ميخواهد باور رايج را به هم بريزد و عناصر غالب زيبا يي شناسي را به نقد بكشد و موقعيتي نقادانه بگشايد، ديگر نميتواند صاف و تروتميز باشد. اگر در چنين موقعيتي ما يک پوستر شستهرفته به ديوار بزنيم، به همان عناصر زيبا يي شناسي غالب تن دادهايم. اثري در حيطهي تبليغات تجارتي ساختهايم. اما از سريرافتادن هژموني خودش زيبا يي شناسي جديدي به وجود ميآورد كه اگربرگرديم به مثال مغازه، آن لحظهاي است که بعد از بيست سال از نصب تابلوي مغازه فونتهاي آن دارند ميافتند. انگار كه فونت هم دارد به روح زمانه و به زيبا يي شناسي تجارت و فريب اعتراض ميكند.صفحه: يعني شما با این نوع نگاه به عناصر گرافيکي شهر، در واقع داريد تحليل اجتماعي هم ميکنيد. اما در تمام شهرهاي بزرگ و پيچيده دنيا چنين عناصري را مي توان ديد. اين خاص ايران نيست.حامد: شما وقتي درشهر حرکت ميکنيد ، با کدام مغازه بيشتر احساس نزديكي ميکنيد؟ با فروشگاه تميز« شانل» يا مثلا با مغازهي رو به ورشکستگی «ورلد تريكو» ، كه «شانل» و كمپانيهاي بزرگ سعی کردند با حيله و گاوبندي از بازار خارجش كنند؟
صفحه چه بسا با هر دوی آنها.حامد: خوب، من با آن مغازه «شانل» حس نزذيكي ندارم. حقيقت ماجرا براي من آن لحظهاي است كه شكوه و جلال فروشگاه "شانل" ناگهان چهرهي تازهاي پيدا ميكند و تبديل ميشود به حرامزادگي رقابت و حذف توليديهاي كوچك. صفحه: به شانل هم ميشود از منظر آن وضعيت نقادانه نگاه كرد. سؤال این است که شما در فرم دنبال آن ميگرديد يا در محتوا؟حامد: قطعا در فرم. گرافيک تابلوي يک مغازه لحظهاي وضعيت بحراني خودش را نشان ميدهد که ديگر آن تركيب تميزِ آمادهشدهي اوليه نيست. وقتي كه وارد وضعيت معمول زندگي ميشود. اما جالب اينجاست که حتي اگر يک سوم حروف تابلو هم ريخته باشد، باز ما ميتوانيم آن را بخوانيم. بازاز نظر اطلاع رساني کاربرد دارد.صفحه: آياشما از طريق استعاره به اطرافتان نگاه نميکنيد ؟ اين نگاه چهگونه ممكن است نقادانه باشد؟ حامد: آن لحظهي نقادانه چه بسا استعارهاي باشد از کل وضعيت.صفحه: اگر مثلاً در همان شانل دنبال اين وضعيت نقادانه باشيم، آيا نقد ما مؤثر تر نيست تا اين كه مثلاً اين فونتهاي ريخته و خراب شده را به منزله استعارهی نقد مطرح کنیم؟ حامد: شايد مثال من از«شانل» خوب نبود، چون از جامعهاي مثال زدم که سرمايهداري درآن راحت کارميکند. اما در جامعهي ايران، سرمايهداري اگر ده دقيقه کار ميکند، يک ساعت متوقف است. نمونهي آن مثلاً "ايکات" است كه يکي از بزرگترين توليدکنندگان پوشاک مردانهي ايران است. يک مارک معتبر با زيباترين مانکنها و ويترينها. اما اگر وارد مجموعهي مديريتي ايکات شويد، احتمالاً ميبينيد که اين سرمايهداري تا چه حد پا درهواست. با «شانل» قابل مقايسه نيست. «شانل» تا قرون متمادي ميتواند پايدار باشد، يا بنا به تصميمي آگاهانه تغيير مسير بدهد. اما "ايكات" را همين كه به تابلوي جديدش نگاه ميكنيم، در ذهنمان تابلوي شكستهاش ميآيد. شكوه و انحطاطش شايد يك دهه با هم فاصله دارند. اين جا سرمايهدارهاي بزرگتر نيستند كه امثال" ايكات "را ميبلعند. ماجرا به كلي فرق ميكند. شايد به همين دليل است كه مدتي است احساس ميكنم در جامعهي ما مقاومت به جاي آن كه عليه سرمايهداري باشد ميتواند از طريق سرمايهداري انجام شود. ولي زيبا يي شناسي مقولهي ديگري است.صفحه: ميتوان تصور کرد که از ديد يک گرافيست" تایپ فیس" های به کار برده شده در سطح شهر جالب و الهام بخش است. اما وقتي نگاه اواز فرم فراتر ميرود و تمام چيزهايي که مشاهده ميکند برايش سئوال اجتماعي است، کار پيچيده ميشود.حامد: سئوال اجتماعي از چه چيزي در ميآيد؟ از فرم!
اما من وقتي اول بحث گفتم فونتِ افتادهي مثلاً سردر يک مغازه وضعيتي بحراني را نشان ميدهد، منظورم فقط بحران اجتماعي و سياسي نبود. وضعيت بحران خود فونت را هم نشان ميدهد و شايد اين وضعيت بحراني فونت موقعيت جالبتري براي هنرمند باشد تا وضعيت متعارف آن، وقتي که درست سر جايش است. آن ورشکستگي که مثال زدم ممكن است ذهن را فقط به بحران اقتصادي ببرد. در عين حالي كه حقيقت اقتصاد هم وقتي آشکار ميشود که چرخ آن چفت نشود. تا وقتي چرخش با هم چفت است که کار عادياش را انجام ميدهد.
صفحه: منظورت از بحران فونت چيست؟حامد: «کار» هنرمند، از كلاسيكترين منظر نقد ادبي يعني فرماليسم روسي، آشنازدايي است. از جديدترين منظر هم اين است كه آنچه از قبل ساخته شده را از هم باز (دي کانستراکت) کند. هر دوي اين رويكردها ازلحاظ نظري براي توضيح آنچه ميگويم اعتبار دارند.صفحه: البته دي کانستراکشن يک ابزارتحليلي هم هست.حامد: البته. و صد البته كار هنرمند هم يك جنبهي تحليلي دارد. او هم با «واسازي» زيبايي شناسي غالب ميتواند روح زمانه را تحليل کند. به نظر من پوسترهاي فرهاد تصاويري را که به طور عادي در سطح شهر ميبينيم «واسازي» ميکند. اجزايش را از هم سوا ميکند تا ما بتوانم جزئيات را تشخيص دهيم. وقتي به پوسترهايش نگاه ميکنم، ارتباط اجزا به سطح خودآگاه من مي رسد. اما وقتي دارم از خيابان رد ميشوم برايم سخت است كه اجزاي تصويري مناظر روبرويم را از هم تفكيك و تحليل كنم، چون تركيب كنوني آنها به نظرم «طبيعي» ميآيد. در حالي كه چيزهايي که در خيابان جزئي مسلم از طبيعت خیابان به نظر مي رسند، هر كدام تاريخي دارند. آدمي آنها را در کنار هم چيده و به مرور زمان به اين شکل در آمدهاند. اگر حرف رولان بارت را بپذيريم كه «اسطوره ، طبيعي جلوهدادن امر تاريخي است»، پوسترهاي فرهاد اسطورهزدايي از شهرند، واسازي اسطورههاي شهرند. صفحه: اين بحث بنيادي جالبي است. آنچه کار فرهاد يا پروژه او را جالب ميکند بازي با اين نوع "تايپ فيس" و تاريخچه آن است. به دليل اين كه دي کانستراکت ميکند يک عمل سياسي است. براي همين سئوال اين جاست که در چه لحظاتي اين بازي از سطح فرم فراتر ميرود و يک مسئله تحليلي ميشود ،حتي در چهارچوب خود فونت و هنر گرافيک.حامد: لحظهاي كه يك زيباشناسي، زيباشناسي قبل از خودش را "دي کانستراکت "ميكند، دست به كاري سياسي زده است. اين دقيقاً همان چيزي است که من برآن تاکيد دارم. اگرزندگي روزمره را يک امر سياسي ببينيم، متوجه مي شويم که تلقي سياست به منزله امري مجزا از حيات روزمره و صرفاً مرتبت با نهاد قدرت ،ديگر جواب نميدهد. من تلقي ديگري از امر سياسي دارم. بر اساس اين تلقي در درون آن استراتژي کلاني که نهادهاي سياسي تنظيم كردهاند، ما مردمان عادي ميتوانيم از طريق تاکتيکهاي فرديمان کار كنيم. در واقع، اين طور نيست كه اگر طراحان گرافيك هژموني تابلوهاي شيك مغازهها را در دفاترشان طراحي و نصب ميكنند، ما فقط مصرفكنندهي زيبايي شناسي آنها باشيم. ما هم هنگام قدم زدن در شهر زيبايي شناسي خاص خودمان را پيدا ميكنيم. زيبايي شناسي تابلوهاي شكسته را. حالا شما ميتوانيد به جاي مثال تابلوي مغازه كه بيشتر مربوط به سرمايهداريهاي فعال است، گرافيك تبليغاتي ايدئولوژي را قرار دهيد كه سطح شهر تهران را پر كرده است و كارهاي فرهاد توجه دادن به لحظات بحراني اين نوع گرافيك ايدئولوژيك هم هست.
صفحه: استفاده از خطاطي فارسي هميشه در گرافيک ايراني وجود داشته، چه در رابطه با موضوع های مذهبی و چه در ارتباط با موضوعي مثل موسيقي، اما اين كه الان برای فرهاد و شايد خیلی از هنرمندان دیگر موضوعی مهم شده است ، شاید به خاطر برداشتي است که بعد از انقلاب از آن ميشود. فکر نميکنيد اين طريقهي کار کردن در واقع نوعي واکنش است.
فرهاد: واكنش كه هست، ولي واكنش بودناش به نظر من ايرادش نيست. يك جور تلاش است براي شناخت. يك جور نشان دادن شكافها و جذابيتهايي است كه چه بسا باعث شود به تصور بهتري از زندگي خودمان برسيم. در واقع، در اين نوع كار موضوعي را كه ما به آن فكر ميكنيم جامعه (محيط) تعيين مي كند. شايد به همين دليل است که طنز تبديل به هجو ميشود. چون طنز فعال ست و هجو منفعل. اين ديگر واكنشي در جهت تغيير نيست.صفحه: حالا پوستري را مثل اركسترسمفونيك تهران- که در آن گرافیک مذهبی با موضوع موسیقی تلفیق می شود- در روند تحول گرافيک ايران از قبل از انقلاب تا به امروز، چگونه ميبيني؟فرهاد: این پوسترها مفاهيم خود را از موضوع های بعد از انقلاب می گیرند. ما نميتوانيم بگوئيم انقلاب باعث قطع یا تأخیرروند گرافيک شد. اگر انقلاب را جزیی از این روند ببینيم، اين نوع کار در این دوران معني خودش را پيدا ميکند. حالا که مثلاً موسيقي در مقايسه با قبل از انقلاب، وضع خاص و متفاوتي دارد، تلفيق کردن آن با گرافیک مذهبی در اين موقعيت مکاني و زماني، چيزي خاص به بار مي دهد. اگر از اين موقعيت خارجش کني، هيچ معنايي ندارد. دراين موقعيت است كه اين دو به هم ربط پيدا کردهاند. ربطشان تضادشان است.توضيح: نيم فاصله را معمولا براي كلمات مركب به كار مي برند.مثل:سازوكار،كه با نيم فاصله از دو كلمه متمايز ساز و كار(كه بايد بينشان يك فاصله كامل باشد) مشخص مي شود.همچنين براي "مي" بر سر افعال،و" ها" در كلمات جمع.